غزل های کارون...
همه شب مینالم کارون ...
همه شب دارم غم جانکاهی...
دیدم ناله هایش را ..
گفت از شب جدایی...
امشب میخواهم غزلی بسرایم..
غزلی متناسب با غربتت ...
متناسب با غمهایم...
ولی این کار بسی دشوار است ..چون سرودن غزل عاشق میطلبد..
من سالها در کنار کارون بودم اما ترانه ای نسراییدم...
کارون این خاصیت را داشت که خود سراینده بود..
خود غزل میگفت و خود موسیقی را میشناخت...
من و کارون عهدی بستیم...
او غزل بگوید و من شکوه از جدایی....
او قصه راهیان بگوید و من غصه راهیان ....
او از شبهای مهتابی بگوید و من از شبهای بارانی...
نباید از کارون قدرت شاعرانه گیش را گرفت ..
باید پیروی از آهنگ کارون کرد....
ای کارون ای رود رازدار...
در خزان عشق دیدی که رسوا شد دلم؟...
کارون دارم نوای جانکاهی ..
نوای نی ...
همه شب نالم چونان گمگشته ..
کارون بخاطر داری شبهای غربتت را؟...
شبهایی که نوای نی برای نی نوا سرمیدادیم؟...
آخ کارون کجایند مونس شبهای مهتابیت؟
کجایند همجواران موجهای بارانیت؟.
کارون کاش میشد باز میگشتیم..
کاش میشد در ساحل دلربایت قدم میزدیم...
کاش میشد از گلستانت غنچه ای کوچک میچیدیم...
کارون امشب زیباترین ورق دفتر شعرم را به تو سپردم ..
کارون این تو و این دلتنگیهایت...